سایت بزرگ تکصدا نت

خوش آمدید نظر فراموش نشه...
با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ سایت بزرگ تکصدا نت خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

- چند وقت پیش با بابام دعوام شد، دستشو برد بالا که بزنه تو صورتم...! منم یهو رفتم تو فاز هندی گفتم:

بزن بابا..! بزن ! بزن بذار بفهمم که پدر بالا سرمه...! بزن که بفهمم هنوز بی صاحاب نشدم...! بزن بابا!

و در نهایت ناباوری بابام زد تو گوشم ... خیلی شکست سختی خوردم!

 

[ سه شنبه 26 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 12 قبل از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت ؟
گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟
مشتری : لطفا یک چای !
گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟
مشتری: سیلان لطفا

گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟

گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟

مشتری: شیر غلیظ شده لطفا

گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟

مشتری: لطفا شیر گاو.

گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟

مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره

گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟

مشتری: با شکر

گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟

مشتری: با شکر نیشکر لطفا

گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟

مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید

گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟

مشتری: آب معدنی

گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟

مشتری: ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!

ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو خفه شی و گورتو گم کنی


 

[ دو شنبه 25 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 6 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

آموزش پارک دوبل خانم ها

به خدا پارک دوبل اصلا سخت نیست… فقط کافیه حواستون به جدول و تیر چراغ برق و ماشین پشتی و ماشین جلویی و دسته برف پاک کن و روسریتون و کفش پاشنه بلند و ناخون مصنوعی و کلاچ و ترمز و گاز و فرمون و پسر همسایه که داره بهتون میخنده باشید !
[ یک شنبه 20 / 2 / 1392برچسب:, ] [ 1 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

اعتراف

مهندسی معکوس ! سر سفره دیدم غذا خیلی شور شده به مامان گفتم چرا اینقد غذا بی نمکه ؟ گفت اتفاقا من کلی نمک خالی کردم تو غذا گفتم هاااااا ! اگه الان میگفتم غذات شوره میگفتی ما اصلا یه ماهه نمک نداریم تو خونه ! خواستم خودت اعتراف کنی!  
[ جمعه 14 / 1 / 1392برچسب:, ] [ 11 قبل از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

عیدی

یادش بخیر وقتی بچه بودیم میرفتیم عید دیدنی خونه فامیلامون آخرش که میخواستیم از اونجا بیاییم منتظر عیدی بودیم اونام نمیدادن ما هم فکر میکردیم شاید یادشون رفته مجبور میشدیم دو سه بار بند کفشمونو باز کنیم تا شاید فرجی بشه !
[ شنبه 29 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 1 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

شاعر می فرماید

زن زیبا بود دراین زمونه بلا،الهی هیچ خونه ای بی زن نمونه بلا! درجایی دیگه می فرمایند:بلا ای بلا ی بلا دخترمردم! درجای دیگر:بلابلابلابلابلابلا واسه تو میخرم طلا ملا! نتیجه اینکه شاعرنداریم که. یه مشت دخترباز داریم لامصب !!! 
[ دو شنبه 26 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 1 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

مرد فقیری که همسرش کره می ساخت!

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!
[ دو شنبه 26 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 1 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

عشق نابینا

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »


ادامه مطلب
[ جمعه 23 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 1 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

فقر

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود


ادامه مطلب
[ جمعه 23 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 1 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

اتوبان

داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود و داشت می افتاد باباش هم اصلا حواسش نبود. رفتم کنارش هر چقدر بوق میزدم نمی فهمید. آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم تا ایستاد بهش گفتم : پس چرا حواست به بچه ات نیس ؟؟؟ یدفعه دو دستی زد تو سرشو گفت : اصغر پس ننت کوووووووو؟؟!!!!
[ چهار شنبه 21 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 3 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

شما هم همینجورید؟

شما هم قبل از خاموش کردن لامپ وامیستین مسیر برگشت به جای خوابتون و جای گوشیتون رو از حفظ میکنین یا فقط من اینجوریم !؟
[ چهار شنبه 21 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 3 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

کشتی ران

ﺩﺭ ﺍﯾﺎﻡ ﻗﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﺧﺪﺍﯼ ﺷﺠﺎﻋﯽ ﺩﺍﺷﺖ یک ﺭﻭﺯ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ، ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻠﻮﺍﻧﺎﻧﺶ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﯼ  ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻡ، ﺷﻤﺎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻑ ﺑﺎ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ یک ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ۱۰ ﺗﺎ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ یکی ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻭﻥ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ!
[ دو شنبه 19 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 4 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

چتربازی غظنفر

غضنفررفته بوده چتربازی. موقع پرش از هواپیما، فرمانده بهش می گه: وقتی پریدی بیرون دکمه سبز می زنی چترت باز میشه، یک درصد اگر باز نشد، دگمه قرمز رو می زنی که حتما چترت باز می شه. بعد وقتی رسیدی پایین یک جیپ هم پایین منتظرته که می بردت پادگان. حالا بپر. غضنفر می پره، دگمه سبز رو میزنه چتر باز نمی شه، دگمه قرمز رو میزنه چتر باز نمی شه، می گه اگه شانس ماست، حالا اگر برسیم پایین جیپه هم رفته !!
[ دو شنبه 19 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 4 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

تاکسی

سه تا مرد مست سوار تاکسی شدن.. در رو که بستن ، راننده دید خیلی مستن ، سریع ماشین رو روشن کرد ،بعد زود خاموش کرد گفت: مسافران عزیز رسیدیم به مقصد..! مرد اولیه پول میده پیاده میشه… مرد دومیه نه تنها پول میده بلکه تشکر هم میکنه ! مرد سومیه اما با عصبانیت تمام یه دونه محکم میزنه تو سر راننده ! راننده میگه چرا میزنی..؟ اونم میگه: اینو زدم که درس عبرتی بشه واست از این به بعد تند نری..! داشتی هممونو به کشتن میدادی مرتیکه…!
[ دو شنبه 19 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 4 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]

سویج

یه روز تو یه تیمارستان دکتره می خواست از بیماراش تست بگیره ، یه عکس ماشین میزاره جلوی همه میگه هرکی این ماشین رو هول داد روشن کرد میره خونه اش ! همه رفتن هول بدن که برن خونه به جز یک نفر ! دکتره خوشحال شد و با خودش گفت این پس خوب شده … بهش گفت ببینم تو چرا ماشین رو هل نمیدی ؟ گفت اینا خنگن سویچ دست منه !!!
[ دو شنبه 19 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 4 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 23 24 25 26 27 ... 47 صفحه بعد