هشدار=این مطلب را فقط با جنبه ها بخوانند
راستی آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که اگر خانمها بجای حامله شدن و وضع حمل، مانند پرندگان تخم میگذاشتند، چه اتفاقاتی در دنیا رخ میداد، و زندگی روزمرۀ ما دستخوش چه تغییراتی میشد؟
بله. بیشک زندگی ما متحمل تغییراتی بیشمار میشد که نوشتن همۀ آنها از دهها صفحه نیز بیشتر خواهد شد، بنابراین بنده، به ذکر چند نکته از این تغییرات فراوان اکتفا میکنم و مابقی آن را به عهدۀ شما خوانندگان عزیز خواهم گذاشت.
بنظر من، بزرگترین و بهترین تغییری که در زندگی خانمها رخ می داد، این بود که دیگر هیچ زنی نگران اضافه وزن و کاهش مجدد آن در دوران حاملگی و بعد از آن نبود و خانمها از بابت مراقبتها و رژیمهای غذایی دوران بارداری، راحت و بیخیال بودند، چون تخم میگذاشتند و با خیال راحت روی آن مینشستند. البته احتمالاً دوران روی تخم نشستن آنها، برای خودش داستانها و رسم و رسومات بسیاری ایجاد میکرد و موضوع غیبت و پرحرفی خیلی از خانمهای پیر و جوان میشد. مثلاً مراسم «تخم اندازون»!!! که طی آن خانمها دور هم جمع میشدند و با شیرینی و کادو به عیادت «مادر آینده» و «تخمهایش» میرفتند > و پیرامون تخم و تخمگذاری و خاطرات تخمی خود، با هم به بحث و گفتگو میپرداختند. (البته فراموش نشود که بعد از اتمام مراسم، تا روزها و هفتهها بحث شیرین غیبت ادامه مییافت).
مثلاً:
-واه، واه، واه، دختره رو دیدی اقدس جون! همچین با افاده روی تخمهاش نشسته بود که انگار تخم طلا گذاشته!!!
-آره خواهر، والله ما اون وقتها، شیش تا شیش تا تخم میذاشتیم و اینقدر هم ناز و ادا نداشتیم. امان از دخترهای این دوره زمونه...!
و یا:
-وای، وای، وای، مهین جون، تخمهاشو دیدی؟؟!... عین گردو بود!!! هم کوچیک بود، هم سیاه!!
-آره دیدم، شهین جون. چقدر هم مادر شوهره ازش تعریف میکرد، خدا شانس بده. من تازه که عروسی کرده بودم، یک تخم گذاشتم عین هلو!!!
ادامه مطلب
[ یک شنبه 18 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 12 قبل از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
قدیما ظرف یکبار مصرف نبود، دختر همسایه دوبار می اومد، یه بار نذری می آورد، یه بار می اومد واسه ظرفش، آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت. بعد میگن چرا آمار ازدواج کم شده شما دارین فرصتها رو از جوونا می گیرین...
از ما که گذشت ولی الهی من ببریم برای جوونای امروزی
[ پنج شنبه 17 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 9 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
با یکی دخترای فامیل داشتم تو حیاط خونمون درس میخوندیم که یه مگس مرتب سمج شده بود روی ما
خطاب به مگسه گفتم چقدر پیله ای !
یه دفعه دختر فامیلمون گفت همه بهم میگن !!!
من oooo:)
[ جمعه 16 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 2 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
با دوس دخترم داشتیم از خیابون رد میشدیم ، عینک دودی زده بود. گشت اومد گفت خانوم چه نسبتی با شما دارن؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منم گفتم : خانوم کور هستن دارم از خیابون رد می کنم.
خخخخخخخخخخ :)))
[ سه شنبه 13 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 10 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
ناشناس : سلام خوشگله ، دوست پسر داری ؟
-بله ، شما؟
-من داداشتم ، صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم.
-------
شماره ناشناس بعدی :
-دوست پسر داری؟
-نه نه اصلا
-من دوست پسرتم ......واقعا که ...:(
-عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!!
- خوب داداشتم دیگه ، صبر کن خونه برسم من میدونم و تو...
[ دو شنبه 12 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 10 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمیدونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
- تو هیچ دلیلی نمیتونی بیاری
؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟
- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما میتونم بهت ثابت کنم!
ادامه مطلب
[ یک شنبه 11 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 7 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا میکنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرفهای دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق میدانند.
ادامه مطلب
[ یک شنبه 11 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 7 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
مربی مهد کودک : کسری جان شمردن بلدی ؟
کسری : آره! داییم يادم داده!
مربيه : آفرين به تو پسر خوشگل و داييت!خوب حالا بگو ببينم، بعد پنج چيه؟
... ... ...
کسری : شيش!
مربيه : آفرين عزيزم، حالا بگو بعد هفت چيه؟
کسری : هشت!
مربيه : آاافرين!
حالا بگو بعد ده چيه؟
کسری : سرباز !!!
بعدش ؟ کسری : بی بی بعدش شاه .....
[ پنج شنبه 10 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 10 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
1- هر وقت از شما چيزي خواستند توجه نكنيد بعد بگوييد : چي؟ 2- شب چراغ را روشن بگذارييد و بگوييد درس دارم. 3- غذا را با دهان باز بجويد. 4- پول توجيبي آنها ر از پدر و مادرتان بگيرييد و بگوييد به آنها ميدهم بعد ندهيد.
5- سر غذا از استفراغ دوستتان سر كلاس بگوييد. 6- ليوان پر از آب آنها را برداريد. 7- كتابهاي آنها را به دوستانتان بدهيد. 8- كتابهاي آنها را خط خطي كنيد. 9- هرگز از كار بدي كه انجام داه ايد عذر خواهي نكنيد. 10- سعي كنيد چاقي دوستتان را به بزرگي آنها مثال بزنيد. 11- كتاب درسي روزانه ي آنها را اشتباهي با خود به مدرسه ببريد. 12- از همه كارهاي آنها عيب بگيريد. 13- سوالهاي رياضي خود را از آنها بپرسيد....(سخت ها را ). 14- موقع مواخذه شدن توسط پدر يا مادرتان آنها را مقصر بدانيد. 15- خوراكي آنها را بخوريد. 16- هنگهايي كه آنها از آن متنفر هستند را گوش بدهيد. 17- از وسايلآنها استفاده كنيد...( بدون اجازه). 18- در تابستان ها شبها روي آنها پتوبيندازيد. 19- در تابستان ها كولر را خاموش كنيد و بگوييد آنها خاموش كرده اند. 20- روزهاي جمعه كه آنها خوابند ساعت كوك كنيد. 21- در مواقع حساس فيلم به طور اتفاقي كانال را عوض كنيد. 22- وسايل مورد علاقه آنها را استفاده كنيد و به طور اتفاقي خراب كنيد. 23- از اسپري آنها استفاده كنيد. 24- دفتر چه خاطرات آنها را بخوانيد. 25- اداي آنها را در بياوريد بايد با صداي آنها باشد تا عمل كند. 26- وقتي كه كتاب مي خوانند چراغ را خاموش كنيد. 27- ازآنها پيش پدر و مادر شكايت كنيد. 28-آنها را از ديدن فيلم مورد علاقه منع كنيد. 29- وقتي در دستشويي هستند در را محكم بزنيد و بگوييد فوري است. 30- وقتي ژل زده اند آب روي آنها بريزيد. 31- الكي گريه كنيد تا آنها مواخذه شوند. 32- آنها را قلقلك دهيد. 33- وقتي لباس نو پوشيده اند براي نه در سيني چايي بياوريد و سيني را ول كنيد روي آنها. 34- وقتي از حمام مده اند بيرون بگوييد: هنوز روي سرت كف است و همين طور تا شب. 35ـ كلمه اي را هزارها بار بگوييد. 36- وقتي
ادامه مطلب
[ جمعه 9 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 10 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
وقتی بعد از یک روز شلوغ براتون غذا درست کرد و با تمام خستگی کنارتون نشست بهش بگید:ممنون عزیزم ، خوب شده ، ولی کاش قبل از درست کردنش به مامانم زنگ میزدی و طرز تهیه این غذا رو ازش میپرسیدی …
وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدر زنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.
به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی..
وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.
همیشه آب را با بطری سر بکشید.
وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هایتون بگید:دوست دارید براتون یک مامان خوشگل بیارم!!.
وقتی با تلفن صحبت میکنید به محض ورود همسرتون با دستپاچگی بگید :باشه ، من بعدا بهت زنگ میزنم ..و سریع گوشی رو قطع کنید..
همیشه از گیرایی چشمهای دختر خاله ترشیده اتون تعریف کنید..
خاطرات شیرین دوران مجردی خودتون رو با دوست دخترهای داشته و نداشته خودتون براش تعریف کنید..
وقتی با اون تو رستوران هستید با صدای بلند باد گلو بزنید..
او را با اسمهای مختلف مثل :سمیرا ،مریم ، پریسا، آتنا، شیوا… صدا کنید و بعد بگید ببخشید عزیزم این روزها حواسم زیاد جمع نیست ..
سعی کنید یک چادر مسافرتی خوب یا ماشین راحت بخرید که شبهای که قرار است بیرون از خونه بخوابید ، زیاد سختی نکشید..
[ شنبه 8 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 11 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
شمام یادتونه؟؟؟)
اسم:غلام،
فامیل:غلامی،
غذا:غلام پلو،
میوه:غلام سبز،
شغل:غلام فروش،
شهر:غلام رود،
کشور:غلامستان،
گل:غلام بو،
شی:غلام پلاستیکی،
ماشین:همونی که غلام سوار میشه اسمشو نمیدونم،
یه جور مینوشتیم انگار گفتن اولش با غلام شروع شه
بعد تازه بهمونم میگفتن مثلا غلام پلاستیکی وجود نداره، در دفاع از ورژن
پلاستیکی غلام چنان جنگ خونینی به راه می افتاد که تو ۸ سال جنگ تحمیلی
به راه نیافتاد! رو نبود که!
[ سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 9 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
مسابقه پیامکی ایرانسل(هر پیام ۷۵تومان) برنده: هر روز لپ تاپ
سوال :
۱: اب خوبه؟ بله
۲:درخت چه رنگ است؟ سبز
۳:اهن سفت تره یا پنبه؟ اهن
سوال آخر: شخصی که نظریه بوروکراسی پست مدرن را باب کرد که بود و اون روز تو خلوت
خودش به چی فکر میکرد !؟
[ سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 9 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ :
ﻣﺸﺘﺮﮎ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﯼ ؟
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻫﻤشون همین ﺟﻮﺭﯾﻦ !
ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻠﯿﺸﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺑﻤﻮﻧﻦ !
[ سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 9 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
دیشب تا ساعت پنج پای کامپیوتر بودم
صبح پا شدم دیدم چشام شده کاسه خون
به لبم داغ جنون به کنارم تو بمون ! نرو با دیگری!
[ سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 9 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
تو دستشویی شیر آبو نیم دور می پیچونی
کل آب شهر ازش میپاشه به در و دیوار و سر و صورتت
حالا ۱۷ دور باید بتابونی تا بسته شه !
[ سه شنبه 6 / 12 / 1391برچسب:
,
] [ 9 بعد از ظهر ] [ اسماعیل قاسمی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ...
24 25 26 27 28 ...
47 صفحه بعد